سلام...نمیدونم مشکل در سیستم باورها و اعتقاداتمه یا در هر چیز دیگه...اما احساسات متضادی رو تجربه میکنم که شانس تجربه ی یک زندگی عادی رو برای من کم کرده...جالبه بدونین روز هست 4ساعت کوه نوردی میکنم انگار فقط دو دقیقه پیاده روی کردم...روز هست نمیتونم ده دقیقه راه برم...ذهنم هر لحظه یه راه حل بهم میده...که اینم علایم وسواس فکریه...خلاصه اگه بخوام دلمو به علم خوش کنم باید غزل خداحافظیو بخونم چون هیچ راهی بهم نشون نمیده...این وسط نه دین حالمو میفهمه نه علم...! میخوام بزنم تو خط عرفان یا اصلا برم به عضویت گروهکی چیزی درام...ناامید نیستم ولی علم زده شدم...کلا زندگیم شده یه کلاف سردرگم که اصلا نمیتونم خودمو توش پیدا کنم...عجیب وضعیتی است...واقعا من چیکار کنم...